ما میدانیم که سوره ی بقره دارای 286 آیه است.
حال اگر 6 را برداریم 28 میماند که جمع سوره های مدنی است.
اما اگر 2 را برداریم 86 میماند که جمع سوره های مکی است.
الان اگر 28 و 86 را جمع کنیم حاصل 114 میشود که تعداد کل سوره های قرآن کریم است!
حال اگر 2 و 6 را برداریم عدد وسط 8 است و اگر این دو را با هم جمع کنیم باز هم عدد 8 به دست می آید!!
میدانیم وسط عدد 286 میشود 143 و اگر به سراغ آیه ی 143 سوره ی بقره برویم میخوانیم:
و کذالک جعلناکم امة وسطا
گویی هنوز صدای بغض آلود امام علی(ع) از فاصله ی قرن ها به گوش میرسد که با مردم کوفه میگوید:
یا اشباه الرجال و لا رجال.ای نامردمان مردم نما،ای آنان که همچون اطفال در عالم رویاهای خویش غرقه اید و عقلتان همچون نو عروسان تازه به حجله رفته است!
دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و نمی شناختم که مرا از آن جز ندامت و اندوه نصیبی نرسیده است.
خداوند مرگتان دهد که قلبم را سخت چرکین کرده اید و سینه ام را از غیظ آکنده کرده اید.
کوله باری از غم بر دوشم سنگینی میکرد.
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر
در بکوب تا در به رویت وا کنم.
وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود.
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی.
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را
به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک.
باز باران.
با ترانه
دارد از مادر نشانه.
بوی باران.
بوی اشک مادرانه
پر ز ناله
کودکی با مادری پهلو شکسته
سمت خانه.
کوچه ها و تازیانه
گریه های کودکانه
حمله ی نامرد پَستی وحشیانه
تازیانه تازیانه.
پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشیانه.
باز باران.
دانه دانه ،حیـدرانه
بی صدا و مخفیانه
آه ، از غسل شبانه
زینبــانه
لرزه افتاده به شانه
پشت تابوتی روانه
بـــــاز بـــاران
باز . . .
خط مقدم.
کارها گره خورده بود
خیلی از بچه ها پرپر شده بودند
خیلی ها مجروح شده بودند
حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد
خیلی ها داشتند باور می کردند
اینجا آخرشه !
یه وضعی شده بود عجیب
تو این گیر و دار حاجی اومد
بی سیم چی را صدا زد .
حاجی گفت:
هر جور شده با بی سیم
تورجیزاده را پیدا کن
تورجی را پیدا کردند
حاجی بی سیم را گرفت
با حالت بغض و گریه
از پشت بی سیم گفت:
تورجی چند خط
روضه حضرتزهرا برام بخون
تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد
که دیدم حاج حسین خرازی از هوش رفت . !
صدا را روی تمام بی سیم ها
انداخته بودند.
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد
وقتی به خودمون اومدیم
دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند
خط را گرفته بودند
عراقی ها را تارو مار کردند.
تورجی خونده بود :
در بین آن دیوار و در
زهــرا صدا می زد پدر
دنبال حیـدر می دوید
ازپهلویش خون مےچکید
زهراے من، زهراے من . !
از شیخ بهایی پرسیدند:
"سخت می گذرد"
چه باید کرد؟
گفت: خودت که می گویی
سخت "می گذرد"
سخت که "نمی ماند"!
پس خدارا شکر که "می گذرد" و "نمی ماند".
امروزت خوب یا بد "گذشت"
و فردا روز دیگری است.
قدری شادی با خود به خانه ببر.
راه خانه ات را که یاد گرفت،
فردا با پای خودش می آید.
خون حسین و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند.
بگذار اصحاب دنیا ندانند.
کرم لجنزار چگونه بداند که بیرون از دنیایی که او تن می پرورد چیست؟
زمین و آسمان او همان است و اگر او را از آن لجنزار بیرون کشند می میرد.
میترسم از خودم .
زمانی که #عکس_شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم،
ولی به دیوار دلم نه!
میترسم از خودم .
زمانی که #اتیکت_خادم_الشهدا و.رو به سینه ام میچسبونم،
اما #خادم_پدر و #مادر خودم نیستم!
میترسم از خودم .
زمانی که اسمم توی لیست تمام #اردوهای_جهادی هست،
ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم!
میترسم از خودم .
زمانی که برای #مادرای_شهدا اشک میریزم،
اما حرمت #مادر خودم رو حفظ نمیکنم!
میترسم از خودم .
زمانی که فقط #رفتن_شهدا رو میبینم،
ولی #شهیدانه_زیستنشون رو نه!.
داییش تلفن زد و گفت:
حسین تیکه و پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همینطور نشستین!
گفتم: نه، خودش تماس گرفته و گفته دستش یه خراش کوچیک برداشته، پانسمان میکنه میاد!
گفت: چی رو پانسمان میکنه؟! میگم دستش قطع شده!
همون شب رفتیم بیمارستان یزد. به دستش نگاه کردم و گفتم: این یه خراش کوچیکه؟!
خندید و گفت: دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!
سی و دوسال از شهادت فرمانده ی لشگر امام حسین گذشت.
فرمانده ای که حسین نام داشت و حسین وار هم جنگید.
امت محمد را آن روز جز حسین ملجا و پناهی نبود.
چه خود بدانند و چه ندانند،چه شکر نعمت بگزارند و چه نگزارند،واقعه ی عاشورا دروازه ای از نور است که آنان را از ظلم آباد یزیدیان به نورآباد عشق رهنمون میشود.
اگر نبود خون حسین،خورشید سرد میشد و دیگر در آفاق جاودانه ی شب نشانی از نور باقی نمی ماند.
حسین چشمه ی خورشید است.
بسم رب الرئوف»
تا ساعتی دیگر سال جدید آغاز میشود.
سال97 تمام شد،با همه ی ناراحتی هایش.
با همه ی غم ها و غصه هایش.
در این بین فقط خاطره ها ماندند و اتفاقات تازه ای پیش رویمان است.
آقاجان؛یعنی سال 98 سال ظهور است؟
سر سفره ی هفت سین دعا میکنم برای سلامتیت،برای آمدنت
امسال که تمام شد اما.چگونه یکسال دیگر را بدون تو به آخر برسانیم؟
نمیخواهی بیایی؟نمیبینی که دلتنگت هستیم؟
هنگام تحویل سال زمزمه ای گوشنواز را حس میکنم:آمدم ای شاه پناهم بده.
و دل وجانم پر میکشد سمت صحن و وسرایت.
یاعلی بن موسی الرضا،امسال که نشد،اما میشود سال دیگر دعای تحویل سال را در صحن انقلاب رو به روی گنبدت بخوانم؟میشود به تو سلام دهم و رزق سال جدیدم را از دستان تو بگیرم؟
زیر لب زمزمه میکنم:
اللهم صلی علی علی بن موسی الرضا المرتضی
الامام التقی النقی
و حجتک علی من فوق الارض.
به امید رحمتت ای مهربانترین مهربانان
ادامه دارد
❤️أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»❤️
استادی می فرمود :
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد.
این جمله یعنی خدا می گوید:
جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری.!!
تفاوت ظریفی است!
اگر بیقراری؛
اگر دلتنگی؛
اگر دلگیری؛
گیر کار آنجاست که هزار یاد،
جز یاد او، در دلت جولان میدهد.
بابا گفت: خوب اگر خواست شما این است حرفی نیست، من مانع نمیشوم. باورم نمیشد بابا به این سادگی قبول کرده باشد. حالا چطور باید به مصطفی خبر میدادم؟
ادامه دارد.
دیده ڪه گشود گفتند: مثالِ حسن (ع) است!همانقدر دلفریب ، همانقدر خوش سیما!
ڪمے ڪه قد ڪشید و زبان باز ڪرد گفتند : شبیه به پدرش حسین (ع) است!
همانقدر شیرین زبان ! همانقدر نیڪو سیرت!
جوانے رشید ڪه شد گفتند : محمد (ص) است ڪه باری دیگر در ڪوچه پس ڪوچه های مدینه قدم میزند. همانقدر دلفریب ، همانقدر خوش سیما!
نورٌ النور! رحمة للعالمین!
همانقدر متین! همانقدر امین .
شمشیر زنے ڪه آموخت ، گفتند:عباس (ع) دیگری پرورانده است حسین (ع) !
همانقدر دلیر! همانقدر منیر!
به قصد رزم ڪه شمشیر از نیام ڪشید گفتند : ولله ڪه ابوتراب (ع) است !
هیبتش علوی است ، نگاهش ذوالفقار !
اما آنجا ڪه اسب راهش را گم ڪرد .
آنجا ڪه حسین (ع) دیگر علے اکبر (ع) را ندید.
آنجا ڪه دشت محراب شد و سپاهے ابن ملجم ! . گفتند :
علی زهراست یا زهرا علی ؟!
#دل برده حسین از همه ی عالم و آدم
دل برده ز ارباب صدای علی اکبر
حتی
وقتی توپها میآمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت: ببین چه زیباست! این همه که
گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه، همانطور که تکیه داده بود، گفت:(این طور که
شما جلال میبینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادهاند،
زندگیشان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه میکنید. این همه اتفاقات که
افتاده، عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها
کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست.) برای من این عجیب بود که مصطفی
که در وسط بمباران خم به ابرویش نمیآورد، در مقابل این زیبایی که از خدا میدید
اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود. و اصلاً او از
مرگ ترسی نداشت. در نوشتههایش هست که: من به ملکه مرگ حمله میکنم تا اورا در
آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا
است. هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود. میگفتم: خب حالا که محافظ نمیبرید، من میآیم
و محافظ شما میشوم. کلاشینکف را آماده میگذارم، اگر کسی خواست به تو حمله کند
تیراندازی میکنم.میگفت: نه! محافظ من خداست. نه من، نه شما، نه هزار محافظ اگر
تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمیتوانید آن را تغییر دهید. در لبنان این طور بود و
وقتی به ایران، اهواز و کردستان
آمدیم هم. و
من یاد حرف امام موسی افتادم،( شما با مرد بزرگی ازدواج کردهاید. خدا بزرگترین
چیز در عالم را به شما داده.) خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک
انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این
است که بزرگترین سعادتها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند.
آن روز وقتی با مصطفی
خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی میکردم، اشک میریختم.
برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد. آیا میتوانم
بروم ایران و لبنان را ترک کنم؟ آن شب خیلی سخت بود. البته از روز اول که ازدواج
کردم، انقلاب و آمدن به ایران را میدانستم، ولی این برایم یک خواب طولانی بود.
فکر نمیکردم بشود. خیلی شخصیتها میآمدند لبنان به موسسه، شهید بهشتی، سید احمد
خمینی، بچههای ایرانی میآمدند و در موسسه تعلیمات نظامی میدیدند. میدانستم
مصطفی در فکر برگشتن به ایران است.
یک بار مصطفی میخواست
مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم و حتی میگفت: برو فارسی را خوب یاد
بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال
شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر اینکه مصطفی برگردد ایران نبودم. وارد این
جریان شدم و نمیدانستم نتیجهاش چیست، تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم میرویم
ایران. با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید؟ گفت: نمیدانم! مصطفی
رفت، آنها برگشتند و مصطفی بر نگشت. نامه فرستاد که: امام از من خواستهاند که
بمانم و من میمانم. در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان.
البته خیلی برایم ناراحت کننده بود. هرچند
خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد
نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران! در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی
زندگی کردن در ایران را نداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم. به مصطفی گفتم مسئولیتش
در لبنان چه میشود؟ و تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه
تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم. میگفت: نمیخواهم بچهها
فکر کنند من و شما رفتهایم ایران و آنها را ول کردهایم. در طول این مدت، من
تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم، اما مدام
نگران بودم که چه میشود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا میکند؟.
ادامه دارد.
اَشبهُ النــــــاس بہ
زهـــــراى مُطهّر آمد .
در روز هشتم ذی الحجه،یوم الترویه،امام حسین(ع) آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگر نه.
حرمت حرم امن را با خون او بشکنند.
آنان که رو به سوی قبله ی خویش نماز می گزارند،معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟
کعبه ی آنان که در مکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛
کعبه ی آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره میکند.
آن جا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند.
زمانی که بچه هیئتی هامون به اینجا برسند که؛
به همان اندازه که برای روضه قتلگاه اشک میریزند
برای غربت امام زمان هم اشک بریزند
یعنی اگر هیئت های ما به این سمت رفت
که تا مداح میکروفون رو گرفت گفت ” اللهم کل ولیک ”
واقعی هاااا.
بچه هیئتی ها بگن تو رو خدا نخوان
بیچاره شدیم، خیلی احساس خلع میکنیم
جلسه جوره، مجلس هست، همه چیز جوره
ولی.
مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا
برهم زنید یارا این بزم بی صفا را
چیه امام زمان نباشه؟؟
من قرار تو دلم میخواهد
صبح فرداش کنار تو دلم میخواهد
گفته بودی که میایی چقدر طول کشید
عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید
به خدا نرسیدیم به اینجا.
هی میایم دهه محرم سینه میزنیم و میریم
انگار نه انگار امام زمانی داریم.
قسمتی از سخنرانی حجت الاسلام داستانپور»
در بین ذڪرهاے شفابخشِ دردِ عشـق
الحق ڪه یا امام رضا چیز دیگریسٺــــ .
متن کامل دعا
شرح عبارات دعا
سکوت چالشی رو راه انداختن با عنوان 10 کاری که میخواهم قبل از مرگم انجام دهم!
درباره این سایت